کاش در دست یتیمان نان بود یا که در آینه ام ایمان بود
کاش در پنجره ی چشم یتیم قطره ای اشک ز شوق پنهان بود
کاش او همدم تنهایی داشت یا که در باطن خود شادی داشت
کاش مادر بود در بزم اوخنده بر روی لبش جایی داشت
مادرم بر روی دستان پدر جان دهد بی درد و رنج و دردسر
با نگاهی از سر مهرو وفا چشم خواهر را کند از غصه تر
ای خدا مادر ندارم من کنون می شوم نابود از رنج درون
مادرم هر شب آید خوابمن جان من من هممثبرگی خزون
می روم بعد فراق زاری مکن خواهرت را خود پرستاری بکن
بس سفارش میکنم بحر پدر بیشتراز اونگهد اری بکن
مادرم بعد از تو آید بر سرممن که نه وای از دل این خواهرم
ناله میزد بر سر سجاده ات ای خدا بی مادرم بی مادرم